زندگی، یعنی یک سال پرید!
روزگاری، نزدیک همین حالایِ امروز، کسی بود، سراغی از من می گرفت!
دیگر سری نمی زند!
راهمان دور و ...
خدا را چه دیدی عجماء شاید دوباره به دیدنم بیاید!
زندگی، یعنی یک سال پرید!
روزگاری، نزدیک همین حالایِ امروز، کسی بود، سراغی از من می گرفت!
دیگر سری نمی زند!
راهمان دور و ...
خدا را چه دیدی عجماء شاید دوباره به دیدنم بیاید!
همین دم دمای صبح
ستاره ای به دیدن دریا آمده بود
می گفت ملائکی مغموم
ماه را به خواب دیده اند
که سراغ از مسافری گم شده می گرفت...
دستت را به من بده
نترس
با هم خواهیم پرید
من از روی رویاهایی که رو به باد و
تو از روی بوته های باران پرست
امید و علاقه ی من از تو
اندوه و اضطراب تو از من
واژه ها ، کتابها و ترانههای من از تو
سکوت ، هراس و تنهایی تو از من
هلهله ، حروف ، هر چه هست من از تو
درد ، بلا و بی کسیهای تو از من
زندگــــــــــــــی کن شازده کوچولو
دنیا همین طور نمی ماند
... و دیگر جوان نمی شوم، نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمانی
و دیگر به شوق نمی آیم، نه در بازی باد و نه در رقص گیسوانی...
چه نا منادی تلخی...!
عجماء! عجماء! بهار من کو!؟ اردی بهشتم...
اردی بهشت، بهشت درون من ست عجماء!
اردی بهشت را دوستش دارم...
راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است!
حالا هر که از روبرو بیاید بی تعارف صدایش می کنیم بفرما
امروز مسافر ما هم به خانه برمیگردد...