آدم ها همه چیز را همین طور حاضر و آماده از مغازه ها می خرند،
امّا چون مغازه ای نیست که دوست معامله کند، آدم ها مانده اند بی دوست.
گفت: تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن
پرسید: اهلی کردن یعنی چه؟
گفت: یعنی ایجاد علاقه کردن و این چیزی ست که این روزها پاک فراموش شده.
پرسید: راهش چیست؟
گفت: باید صبور باشی... خیلی صبور.
نوشته بودم
"دلم برای بهار تنگ شده
برای بارون های تند بهاری و هوای لطیف...
برای شادی های بی سبب، برای لذت زندگی
برای دنیای آبیِ خنک خودم..."
توی پیش نویس هام جا مونده بود.
بارون بارید ولی هوا بوی پاییز می ده، بوی خاطرات خاکستری...
کسی توی سرم زمزمه می کنه "شب تنهایی زارو کسی هرگز نبود یارو... بازم بارون زده نم نم... "