سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است

من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج

t.me/minimugraphy
instagram.com/minimumiinii

آخرین مطالب

  • ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۰۱ خوشا
  • ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۷ دل

۱۱ مطلب با موضوع «من یک دلواپسِ افراطیِ بی سوادم!» ثبت شده است

آقای نخست وزیر مشروب نمی خورد
آقای نخست وزیر دود نمی کشد
آقای نخست وزیر در خانه ای حقیر اقامت دارد
ولی بیچارگان حتی خانه ی حقیری هم ندارند .

کاش گفته می شد :
آقای نخست وزیر مست است
آقای نخست وزیر دودی است
اما حتی یک فقیر میان مردم نیست .

آقای نخست وزیر - برتولت برشت
سعید
۱۰ دی ۹۵ ، ۰۳:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ما عقب عقب می ریم، تا حالا می خواستیم از حقوقمون حرف بزنیم و حالا حرف سر موجودیتِ مونه!


وقتی همه خوابیم - بهرام بیضائی

سعید
۲۵ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مملکت رو تعطیل کنید دارالایتام دایر کنید، درست تره!

مردم نان شب ندارند، قحطی است، مرض بیداد می کند، نفوس حق النَفَس می دهند. 
باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است؛ سیل و زلزله از معصیت مردم! میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی
ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است، چهره ها تکیده از تریاک.
چه انتظاری از این دودمان با آن سرسلسله ی ...
خلق خدا به چه روزی افتاده اند از تدبیر ما!
دلال، فاحشه، لوطی، یله، قاب باز، کف زن، رمال، معرکه گیر،...
گدایی که خودش شغلی است...!

حاجی واشنگتن - زنده یاد علی حاتمی

سعید
۱۸ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

روزی در آخر ساعت درس، یک دانشجوی دوره دکترای نروژی، سوالی مطرح کرد: استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟

فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود. من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.

به آن دانشجو گفتم:

جهان سوم جایی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد باید در تخریب مملکتش بکوشد...

دکتر حسابی


پی نوشت: حالا این است حکایت امروزِ ایران و دولت فاسدش.

سعید
۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از امیرکبیر پرسیدند: در مدت زمان محدودی که داشتی، چطور این مملکت رو از هرچی دزده پاک کردی؟


گفت: من خود دزدی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم دزدی کند. او هم از این که من نمی گذاشتم دزدی کند، نمی گذاشت معاونش دزدی کند و ...

تا آخر همین طور...

اگر من دزدی می کردم تا آخر دزدی می کردند و کشور می شد دزدخانه؛  همه هم دنبال دزد می گشتیم و چون همه ی ما دزد بودیم هیچ دزدی را هم محکوم نمی کردیم!


سعید
۱۸ تیر ۹۵ ، ۰۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دن: شنیدم در این کوه معدن هست

بونی: خدا نکند معدن باشد!

 دن: نمی فهمم! برای چی؟! 

بونی: زمانی که کوه فقیر است، از آن ماست، اما همین که معلوم شد غنی است، دولت آن را تصاحب خواهد کرد. دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه. 

دست دراز به همه جا می‌ رسد و برای گرفتن است،

 و دست کوتاه برای دادن است، و فقط به کسانی می ‌رسد که خیلی نزدیکند..!!

 

برشی معروف از:
نان و شراب - اینیاتسیو سیلونه

سعید
۱۹ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر
کنار آمدن با قهرمان زنده دشوار است.
قهرمانی که زنده نباشد را، راحت تر تحریف می کنند.

سعید
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۰۴:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بکشید ما را، ملت ما بیدار تر می شود...

شیخ نمر


سعید
۱۲ دی ۹۴ ، ۱۳:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

اگر انسان هایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند، از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر چه تحولی در تاریخ اتفاق خواهد افتاد؟

سعید
۲۴ مهر ۹۴ ، ۰۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این بار اگر ماه هم پشت ابر و یوسف قعر چاه ماند چه؟
این بار اگر فصل آخر، همیشه غمگین ماند چه؟
این بار اگر عمو یادگار خوابید و بیدار نشد چه؟
این بار اگر خوابیدید و با لگد خصم له شدید و از خواب بیدار شدید چه؟

.... انگار همه فقط رسوبِ حسرتِ بی پایانِ یک اتفاقِ تکرار شونده اند.
آن‌قدر که اشک به مظلومیت ریخته‌اند.
همانی که از دست دادنش برای انسان سخت ترین کارهاست، اما سرانجام دیگر رغبتی به آن ندارند!
که مرگ بهترین مرهم برای مرده های متحرک است.

دست رویِ دست می‌گذارند
تا آخرین برگ‌های سرو را
بادهای هرزه، به یغما ببرند!


...پیدا بکن یک آدمی را!
کوهی از اعجاز، عصایی که مار شد و کوری که بینا شد! به هیچ معجزه‌ای ایمان نیاورده‌اند! و تن به تقدیر شومِ ذلت داده‌اند!
سعید
۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

محمد جواد ظریف در مورد سوابق خانوادگی خود چنین می گوید :

« خانواده ما یک خانواده مذهبی سنتی تاجر هم از طرف مادری و هم از طرف پدری بودند … ما در مجموع خانواده مرفهی بودیم و وضع مالی مادر و پدرم خوب بود ».۱۰۴

وی که در دوران تحصیل در دبستان و دبیرستان ، تحت تأثیر جریان انحرافی انجمن حجتیه قرار داشته ، به اعتراف خویش ، در جلساتی نیز که در منزل سرکرده انجمن حجتیه ـ شیخ محمود حلبی ـ تشکیل می شده ، شرکت می کرده است.۱۰۵

وی در مورد گرایشات سیاسی پدر خویش نیز می گوید :

« فکر می کنم در طول ۲۵ سالی که با پدرم بودم ، نماز شب او ترک نشد . اما در عین حال از قبل از انقلاب تا زمانی که فوت کرد ، بسیار مخالف انقلابیون و جمهوری اسلامی بود ».۱۰۶

پدر وی نیز همچون شیخ محمود حلبی نماز شبش ترک نمی شد ! اما نماز شبی که با حکومت شاه هیچ گونه تعارضی نداشت ! از بخش دیگر سخنان جناب ظریف بر می آید که پدرش نیز همچون شیخ محمود حلبی ـ که با سران ساواک در ارتباط بود ـ با برخی از همکاران ساواک ارتباط داشته است . وی می گوید :

« با کمک یکی از دوستان پدرم که به ظاهر انسان متدینی بود اما بعد مشخص شد با ساواک همکاری دارد ، به آمریکا رفتم ».۱۰۷

البته جناب ظریف از ذکر نام این دوست پدرش خودداری می کند تا مشخص نشود که این ارتباط تا کجای ساواک امتداد داشته است !

ظریف در دی ماه سال ۱۳۵۵ و در سن ۱۷ سالگی در حالی که دو سال از تحصیل دوره دبیرستان وی هنوز باقی مانده بود ، از کشور خارج شد و به آمریکا رفت . گرفتن پاسپورت و ویزای آمریکا نیز توسط دوست پدرش که همکار ساواک بود ، صورت گرفت . این همکار ساواک که آقای ظریف نام وی را ذکر نمی کند ، از آنچنان نفوذی برخوردار بوده که ظرف فقط دو سه روز ویزای آمریکا را برای وی تهیه می کند .۱۰۸

سفر به آمریکا با درخواست و اصرار خود ظریف انجام می گیرد . در آن دوران عموی وی نیز در نیویورک زندگی می کرد و یکی از اقوام مادرش نیز ساکن آمریکا بود .۱۰۹

وی پس از طی دوران باقیمانده دبیرستان در کشور آمریکا ، در سپتامبر ۱۹۷۸ ( شهریور ۱۳۵۷ ) وارد دانشگاه می شود . ظریف چندی بعد ، وارد انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا در حوزه برکلی می شود . وی می گوید : « پنج یا شش ماه به انقلاب مانده بود [ یعنی در حدود شهریور ۱۳۵۷ ] که این دوستان را پیدا کردم ، شاید هم آنها مرا پیدا کردند ».۱۱۰


(منابع و) متن کامل مقاله در:
http://razeghatname.ir/196

سعید
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر