سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است

من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج

t.me/minimugraphy
instagram.com/minimumiinii

آخرین مطالب

  • ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۰۱ خوشا
  • ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۷ دل

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

عجماء! بوی بهشت می آید.
بوی لطیف اردی بهشت.
ملائک دوباره درهای بهشت را باز گذاشته اند...

سعید
۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۶:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 به این می گویند حرف زدن. فکر میکنم همین باشد. وقتی کلمات بیرون می آیند، در هوا پخش می شوند، لحظه ای می مانند و بعد می میرند.

سعید
۲۹ تیر ۹۴ ، ۰۳:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چیزهایی را که آدم نمی نویسد و نمی تواند، مهم تر از چیزی است که می نویسد!

اصلا چون نمی توان آن حرف ها را نوشت، این حرف ها را می نویسیم.

اگر می شد همه ی احساسات را با چند کلمه ی محدود بیان کرد، پس این همه واژه و جمله برای چیست؟ برای کجاست؟

بیخود نیست می گویند ارزش آدم ها به حرف هایی ست که برای نگفتن دارند.


سعید
۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۵:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همگان به جست‌ و جوی خانه می‌ گردند
من کوچه‌ ی خلوتی را می‌ خواهم
بی‌ انتها برای رفتن
بی‌ واژه برای سرودن
و آسمانی برای پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن 
رها شدن

سعید
۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کم نیستند شادی‌ها
حتی اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نیافتنی نیستند
که تو عمری‌ست
کز کرده‌ای گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط می‌کشی به انتظار
حبس ابد هم حتی، پایان دارد
پایانی بزرگ و طولانی
چه آسان تماشاگر سبقت ثانیه‌هاییم
و به عبورشان می‌خندیم
چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ می‌کنیم 
و چه ارزان می‌فروشیم لذت با هم بودن را
چه زود دیر می‌شود
و نمی‌دانیم که؛ فردا می‌آید
شاید ما نباشیم 

سعید
۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

زندگی، یعنی یک سال پرید!


روزگاری، نزدیک همین حالایِ امروز، کسی بود، سراغی از من می گرفت!

دیگر سری نمی زند!


راهمان دور و ...

خدا را چه دیدی عجماء شاید دوباره به دیدنم بیاید!

سعید
۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۵:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همین دم دمای صبح

ستاره ای به دیدن دریا آمده بود

می گفت ملائکی مغموم

ماه را به خواب دیده اند

که سراغ از مسافری گم شده می گرفت...

سعید
۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۸:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی به آسمان نگاه کن...

ماه بالای سر تنهاییست...

سعید
۱۸ تیر ۹۴ ، ۰۹:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دستت را به من بده
نترس
با هم خواهیم پرید
من از روی رویاهایی که رو به باد و
تو از روی بوته های باران پرست
امید و علاقه ی من از تو
اندوه و اضطراب تو از من
واژه ها ، کتاب‌ها و ترانه‌های من از تو
سکوت ، هراس و تنهایی تو از من
هلهله ، حروف ، هر چه هست من از تو
درد ، بلا و بی کسی‌های تو از من
زندگــــــــــــــی کن شازده کوچولو
دنیا همین طور نمی ماند

سعید
۱۲ تیر ۹۴ ، ۰۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

... و دیگر جوان نمی شوم، نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمانی

و دیگر به شوق نمی آیم، نه در بازی باد و نه در رقص گیسوانی...

چه نا منادی تلخی...!

سعید
۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عجماء! هوای حوصله ابری ست...!

سعید
۰۲ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عجماء! عجماء! بهار من کو!؟ اردی بهشتم... 

اردی بهشت، بهشت درون من ست عجماء!

اردی بهشت را دوستش دارم...


راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است!

حالا هر که از روبرو بیاید بی تعارف صدایش می کنیم بفرما

امروز مسافر ما هم به خانه برمیگردد...

سعید
۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر