سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است

من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج

t.me/minimugraphy
instagram.com/minimumiinii

آخرین مطالب

  • ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۰۱ خوشا
  • ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۷ دل

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اگر انسان هایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند، از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر چه تحولی در تاریخ اتفاق خواهد افتاد؟

سعید
۲۴ مهر ۹۴ ، ۰۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این بار اگر ماه هم پشت ابر و یوسف قعر چاه ماند چه؟
این بار اگر فصل آخر، همیشه غمگین ماند چه؟
این بار اگر عمو یادگار خوابید و بیدار نشد چه؟
این بار اگر خوابیدید و با لگد خصم له شدید و از خواب بیدار شدید چه؟

.... انگار همه فقط رسوبِ حسرتِ بی پایانِ یک اتفاقِ تکرار شونده اند.
آن‌قدر که اشک به مظلومیت ریخته‌اند.
همانی که از دست دادنش برای انسان سخت ترین کارهاست، اما سرانجام دیگر رغبتی به آن ندارند!
که مرگ بهترین مرهم برای مرده های متحرک است.

دست رویِ دست می‌گذارند
تا آخرین برگ‌های سرو را
بادهای هرزه، به یغما ببرند!


...پیدا بکن یک آدمی را!
کوهی از اعجاز، عصایی که مار شد و کوری که بینا شد! به هیچ معجزه‌ای ایمان نیاورده‌اند! و تن به تقدیر شومِ ذلت داده‌اند!
سعید
۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۲:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

محمد جواد ظریف در مورد سوابق خانوادگی خود چنین می گوید :

« خانواده ما یک خانواده مذهبی سنتی تاجر هم از طرف مادری و هم از طرف پدری بودند … ما در مجموع خانواده مرفهی بودیم و وضع مالی مادر و پدرم خوب بود ».۱۰۴

وی که در دوران تحصیل در دبستان و دبیرستان ، تحت تأثیر جریان انحرافی انجمن حجتیه قرار داشته ، به اعتراف خویش ، در جلساتی نیز که در منزل سرکرده انجمن حجتیه ـ شیخ محمود حلبی ـ تشکیل می شده ، شرکت می کرده است.۱۰۵

وی در مورد گرایشات سیاسی پدر خویش نیز می گوید :

« فکر می کنم در طول ۲۵ سالی که با پدرم بودم ، نماز شب او ترک نشد . اما در عین حال از قبل از انقلاب تا زمانی که فوت کرد ، بسیار مخالف انقلابیون و جمهوری اسلامی بود ».۱۰۶

پدر وی نیز همچون شیخ محمود حلبی نماز شبش ترک نمی شد ! اما نماز شبی که با حکومت شاه هیچ گونه تعارضی نداشت ! از بخش دیگر سخنان جناب ظریف بر می آید که پدرش نیز همچون شیخ محمود حلبی ـ که با سران ساواک در ارتباط بود ـ با برخی از همکاران ساواک ارتباط داشته است . وی می گوید :

« با کمک یکی از دوستان پدرم که به ظاهر انسان متدینی بود اما بعد مشخص شد با ساواک همکاری دارد ، به آمریکا رفتم ».۱۰۷

البته جناب ظریف از ذکر نام این دوست پدرش خودداری می کند تا مشخص نشود که این ارتباط تا کجای ساواک امتداد داشته است !

ظریف در دی ماه سال ۱۳۵۵ و در سن ۱۷ سالگی در حالی که دو سال از تحصیل دوره دبیرستان وی هنوز باقی مانده بود ، از کشور خارج شد و به آمریکا رفت . گرفتن پاسپورت و ویزای آمریکا نیز توسط دوست پدرش که همکار ساواک بود ، صورت گرفت . این همکار ساواک که آقای ظریف نام وی را ذکر نمی کند ، از آنچنان نفوذی برخوردار بوده که ظرف فقط دو سه روز ویزای آمریکا را برای وی تهیه می کند .۱۰۸

سفر به آمریکا با درخواست و اصرار خود ظریف انجام می گیرد . در آن دوران عموی وی نیز در نیویورک زندگی می کرد و یکی از اقوام مادرش نیز ساکن آمریکا بود .۱۰۹

وی پس از طی دوران باقیمانده دبیرستان در کشور آمریکا ، در سپتامبر ۱۹۷۸ ( شهریور ۱۳۵۷ ) وارد دانشگاه می شود . ظریف چندی بعد ، وارد انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا در حوزه برکلی می شود . وی می گوید : « پنج یا شش ماه به انقلاب مانده بود [ یعنی در حدود شهریور ۱۳۵۷ ] که این دوستان را پیدا کردم ، شاید هم آنها مرا پیدا کردند ».۱۱۰


(منابع و) متن کامل مقاله در:
http://razeghatname.ir/196

سعید
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
در این دنیا کاری ندارم، الّا دیدار...
سعید
۰۹ مهر ۹۴ ، ۰۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
می خواهند بروند بهشت
ولی همه شان از مرگ می ترسند!

سعید
۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پاییز بوی مرگ می دهد.

پاییز قلبِ تابستان را با "مهر" می فشارد،

هم چنان که اندوه قلبِ مرا!

سعید
۰۶ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دنیا کوچک‌تر از آن است

که گم‌شده‌ای را در آن یافته باشی

هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود.

آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند،

چمدان‌شان را می‌بندند

و ناپدید می‌شوند

آن‌چه به جا می‌ماند رد پائی‌ است

و خاطره‌ای که هر از گاه پس می‌زند

مثل نسیمِ سحر

پرده‌هایِ اتاقت را!


سعید
۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۲:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

...و دیگر جوان نمی شوم

دریغ چشمم چه تلخ تلخ پاییز را دوباره تماشا کرد.

انگار کنم هبوط آدمِ ابوالبشر نیز در پاییز زخ داده است.

دریغ چه تلخ تلخ فرو می ریزم با سنگینی این غربت عمیق در سرزمین اجدادی


سعید
۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۲:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

انگار کنم ابناءِ بشر هرکدام به شکلی و به کینه ی بدخواهی یا به امر نفس، گرفتار شجره ممنوعه ای ست...


سعید
۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هر قدر سنم بیشتر می شود کمتر به قضاوت مردم در مورد خودم اهمیت می دهم.
از این رو هر چقدر مسن تر می شوم بیشتر از زندگی لذت می برم ...
حذف کردن آدم ها از زندگیم به این معنی نیست که،
از آنها متنفرم!!
معنای ساده اش این است که برای خودم احترام قائلم...
هر کسی قرار نیست به هر قیمتی تا ابد با من بماند...
لطف بسیار بزرگی در حق خودمان خواهیم کرد اگر کسانی که روحمان را،
مسموم می کنند را رها کرده و به آرامش پناه ببریم...
زندگی به من آموخت که هر اشتباهی تاوانی دارد،
وهر پاداشی بهایی...
پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود...

«پرویز پرستویی»

سعید
۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۲:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر