سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است

من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج

t.me/minimugraphy
instagram.com/minimumiinii

آخرین مطالب

  • ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۰۱ خوشا
  • ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۷ دل

۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

سوزاندیَم که دلم خام تر شود
وحشی شدی غزلم رام تر شود

آهو برای چه باید زمان صید
کاری کند که خوش اندام تر شود 

جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکام تر شود 

آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بدنام تر شود 

چیزی نگفتی و گفتی نگویم ُ
رفتی که قصه پرابهام تر شود 

آنقدر گریه نکردی میان بغض
تا چشم اشک سرانجام تر شود 

امشب کنار غزلهایم بخواب
شاید جهان تو آرام تر شود

سعید
۲۳ دی ۹۶ ، ۰۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

براى خودتان یک دوست پیدا کنید،

یک نفر که تا ابد بماند،

یک نفر که حالتان، جانتان، یارتان، بد و خوبتان را، همه را با هم بخواهد،

یک نفر که حالش را بپرسید، خوابش را ببینید ...

آدم ها باید غیر از عشق و خانواده، یک نفر را داشته باشند که همه ی چیزهایى که نمی شود به آن دو قبلى گفت، به او گفت!

یک نفر باید باشد که شما را از چشم هایتان هم بشناسد ...

هر آدمى باید یک نفر را داشته باشد که خیلى دوستش داشته باشد،

یک نفر را دوست بدارید و با آن پیر شوید،

اگر عمرمان قرارش به سپیدیست ... 


صابر ابر

سعید
۱۸ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها 

که اشتباه نمی‌کنند! 

باید راه افتاد، 

مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند 

بعضی هم به دریا نمی‌رسند. 

رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد! 


سیدعلی صالحی



سعید
۱۳ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

‏دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی ست

که اگر باز ستانند دو چندان گردد!

صائب تبریزی


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۰۸ دی ۹۶ ، ۰۲:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﻔﻆ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺖ ...

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﯿﻢ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ...

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ...

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﺯ داشتیم...

ما فکر می‌کردیم مرد باید قوی باشد و از زن مراقبت کند؛

نمی‌دانستیم قرار است که ما از یکدیگر مراقبت کنیم....

ما فکر می‌کردیم اگر به دنبال اهداف شخصی و رشد خود باشیم بی‌وفایی است؛ نمی‌دانستیم بیش از حد به حریم یکدیگر وارد شدن چقدر می‌تواند خفقان آور باشد...

ما فکر می‌کردیم وقتی طرف مقابل رشد کند، تهدیدی برای دیگری است؛ نمی‌دانستیم هر کدام آن قدر خوب هستیم، که احساس تهدید شدن نکنیم...

فکر می‌کردیم هر کس در خواست کمک کند ضعیف است؛ نمی‌دانستیم همه به کمک نیاز دارند.. 

فکر می‌کردیم پول ما را ایمن می‌کند؛ نمی‌دانستیم که امنیت؛ یعنی بدانید که می‌توانید زندگی‌تان را بسازید، و در کنارش مادیات هم قرار دارد..

فکر می‌کردیم دیگری به ما عشق نمی‌ورزد؛ نمی‌دانستیم که ما عشق او را احساس نمی‌کنیم و نمی پذیریم...

او گمان می‌کرد من خوشحالم نمی‌دانست چقدر ترسیدم...

من گمان می‌کردم او خوشحال است؛ نمی‌دانستم چقدر ترسیده است... ما نمی‌دانستیم...ما فقط نمی‌دانستیم...

خیلی چیزها بود که نمی‌دانستیم...


ﺑﺎﺧﺘن ﯾﮏ ﻋﺸﻖ، یافتن ﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ - ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺟﻔﺮﺯ 


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۰۷ دی ۹۶ ، ۰۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر