سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته‌ سنجی که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد

سعید

روزگارم بد نیست
تکه نانی دارم خرده هوشی
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از آب روان
و خدایی که دراین نزدیکی است

من مسلمانم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم
در نمازم جریان دارد ماه جریان دارد طیف
سنگ از پشت نمازم پیداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم
پی قد قامت موج

t.me/minimugraphy
instagram.com/minimumiinii

آخرین مطالب

  • ۲۴ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۰۱ خوشا
  • ۰۴ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۲۷ دل

درست

درآخرین لحظه ها 

که می خواهید رؤیاهای خود را

به خاک بسپارید

خبر خوبی خواهد رسید ...


سیدعلی صالحی


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۱۴ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

- این‌طور به من نگاه نکن!

این چشم‌های تو، بالاخره مرا وادار به یک خبطِ بزرگ در زندگی خواهدکرد..!


- این خبطِ شما؛ آرزوی من است...


چشمهایش - بزرگ علوی


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۰۹ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۳۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چرا زندگی رو سخت می کنی؟!

چیزیی می خواهی؟ برو دنبالش

سوالی داری؟ بپرس

دلتنگ کسی شدی؟ زنگ بزن

می خواهی کسی رو ببینی؟ دعوت کن

می خواهی بقیه درکت کنن؟ توضیح بده

از چیزی خوشت میاد؟ حفظش کن 

از کسی خوشت نمیاد؟ ترکش کن 

عاشق کسی هستی؟ بهش بگو 


ما فقط یکبار زندگی می کنیم 

سخت نگیر و ساده باش 

و زندگی کن!


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۰۸ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به من مى‌گفت:

"چشم‌هاى تو مرا به این روز انداخت! این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشانده

تاب و تحمل نگاه‌هاى تو را نداشتم 

نمى‌دیدى که چشم بر زمین می‌دوختم؟"

به او گفتم:

"در چشم‌هاى من دقیق‌تر نگاه کن!

جز تو هیچ چیزى در آن نیست..."


چشم هایش - بزرگ علوی


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۲۶ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
عجماء جان
برای دوریم گریه کن
دنیا کوتاه است ...

سعید
۱۲ اسفند ۹۶ ، ۱۹:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مردم تو رو آزار میدن و بعد طوری وانمود می کنن که انگار تو اون‌ها رو آزردی!


من اینجا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۲۶ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اگر دوستش دارید به زبان بیاورید،
پانتومیم که بازی نمی کنید.
 از ترسِ باختن با اشاره می خواهید بفهمانید، واقعا دوستش دارید و به زبان نمی آورید.
 یکی از راه می رسد که بی هیچ عشقی تکیه کلامش"دوستت دارم" است، 
می آید ، می گوید، می برد دلش را، 
و شما می مانید و"دوستت دارم "هایی که در عطرِ پیراهنش جا مانده است...


سعید
۰۹ بهمن ۹۶ ، ۰۰:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سوزاندیَم که دلم خام تر شود
وحشی شدی غزلم رام تر شود

آهو برای چه باید زمان صید
کاری کند که خوش اندام تر شود 

جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکام تر شود 

آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بدنام تر شود 

چیزی نگفتی و گفتی نگویم ُ
رفتی که قصه پرابهام تر شود 

آنقدر گریه نکردی میان بغض
تا چشم اشک سرانجام تر شود 

امشب کنار غزلهایم بخواب
شاید جهان تو آرام تر شود

سعید
۲۳ دی ۹۶ ، ۰۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

براى خودتان یک دوست پیدا کنید،

یک نفر که تا ابد بماند،

یک نفر که حالتان، جانتان، یارتان، بد و خوبتان را، همه را با هم بخواهد،

یک نفر که حالش را بپرسید، خوابش را ببینید ...

آدم ها باید غیر از عشق و خانواده، یک نفر را داشته باشند که همه ی چیزهایى که نمی شود به آن دو قبلى گفت، به او گفت!

یک نفر باید باشد که شما را از چشم هایتان هم بشناسد ...

هر آدمى باید یک نفر را داشته باشد که خیلى دوستش داشته باشد،

یک نفر را دوست بدارید و با آن پیر شوید،

اگر عمرمان قرارش به سپیدیست ... 


صابر ابر

سعید
۱۸ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اشتباه می‌کنند بعضی‌ها 

که اشتباه نمی‌کنند! 

باید راه افتاد، 

مثل رودها که بعضی به دریا می‌رسند 

بعضی هم به دریا نمی‌رسند. 

رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد! 


سیدعلی صالحی



سعید
۱۳ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

‏دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی ست

که اگر باز ستانند دو چندان گردد!

صائب تبریزی


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۰۸ دی ۹۶ ، ۰۲:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﻔﻆ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺖ ...

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﯿﻢ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ...

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ...

ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﺯ داشتیم...

ما فکر می‌کردیم مرد باید قوی باشد و از زن مراقبت کند؛

نمی‌دانستیم قرار است که ما از یکدیگر مراقبت کنیم....

ما فکر می‌کردیم اگر به دنبال اهداف شخصی و رشد خود باشیم بی‌وفایی است؛ نمی‌دانستیم بیش از حد به حریم یکدیگر وارد شدن چقدر می‌تواند خفقان آور باشد...

ما فکر می‌کردیم وقتی طرف مقابل رشد کند، تهدیدی برای دیگری است؛ نمی‌دانستیم هر کدام آن قدر خوب هستیم، که احساس تهدید شدن نکنیم...

فکر می‌کردیم هر کس در خواست کمک کند ضعیف است؛ نمی‌دانستیم همه به کمک نیاز دارند.. 

فکر می‌کردیم پول ما را ایمن می‌کند؛ نمی‌دانستیم که امنیت؛ یعنی بدانید که می‌توانید زندگی‌تان را بسازید، و در کنارش مادیات هم قرار دارد..

فکر می‌کردیم دیگری به ما عشق نمی‌ورزد؛ نمی‌دانستیم که ما عشق او را احساس نمی‌کنیم و نمی پذیریم...

او گمان می‌کرد من خوشحالم نمی‌دانست چقدر ترسیدم...

من گمان می‌کردم او خوشحال است؛ نمی‌دانستم چقدر ترسیده است... ما نمی‌دانستیم...ما فقط نمی‌دانستیم...

خیلی چیزها بود که نمی‌دانستیم...


ﺑﺎﺧﺘن ﯾﮏ ﻋﺸﻖ، یافتن ﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ - ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺟﻔﺮﺯ 


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۰۷ دی ۹۶ ، ۰۱:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سعدیا مرد نکونام چه باید بکند؟!


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۲۲ آذر ۹۶ ، ۲۰:۴۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اتفاقاً آدم های بی بند و رها، آدم هایی که اوّل و آخرشون رو درست نمیدونن، بیشتر دنبال آرامشن. منتها آرامش واسشون چیزیه که اینجا پیدا نمی شه یا لااقل نوع مرغوبش پیدا نمی شه. واسه همینه فکر می کنن بهشون دوره. نهایتاً اینه که خسته می شن و آروم می گیرن... بعضی هم نه... ولی آرامش... اگه ازشون بپرسی که دارن یا نه، میگن فعلاً اونی که باید باشه، نُچ!

#ویولا


من اینجا هستم:t.me/minimugraphy

سعید
۰۶ آبان ۹۶ ، ۰۱:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مطمئن شو هر قدمی که بر می داری به سمت رؤیا هات باشه...


من این جا هستم: t.me/minimugraphy 

سعید
۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
 در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می خواست حرفش را بزند. 

پس گفت: بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام می گذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...

گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن.

با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان بر شمردید، نمی آمد و نمی رفت خیلی آسوده تر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت می جنگند و زخم می زنند و می سوزانند و می سوزند و می رنجانند و رنج می کشند... و این بیچاره ها که با دشمن، دشمنی می کنند و با دوستدوستی، دائما گرسنه اند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و می خورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف می کنند.
آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کلّ دزد منحرف، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقو کش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک شکنجه گر را از خود نرنجانده و توی گوش یک خبرچین خودفروش نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته،پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده، و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباخته ی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق می کندو به چه درد این دنیا می خورد؟
آقای محترم!ما نیامده ایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد. ما آمده ایم که با دشمنان آزادی دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق بجنگیم.

ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...
ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند...

گمان می کنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم، فقط در دل خویش سخن می گفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنان برنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند.

نادر ابراهیمی

سعید
۱۷ مهر ۹۶ ، ۱۴:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مگر نمی شود آدم سال های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟


سال بلوا


من این جا هستم: t.me/minimugraphy 

سعید
۱۹ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاه گاهی که دلم می گیرد 

به خودم می گویم: 


در دیاری که پر از دیوار است 

به کجا باید رفت؟

به که باید پیوست؟

به که باید دل بست؟


حس تنهای درونم می گوید: 

بشکن دیواری که درونت داری!

چه سؤالی داری؟

تو خدا را داری

و خدا...

اوّل و آخر با توست 


و خداوند عشق است...


سهراب سپهری


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۰۴ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

همه ی دنیا پشت دره... دنیا همیشه اون ور در ایستاده! 


سه روایت از زندگی - یاسمینا رضا

سعید
۰۱ شهریور ۹۶ ، ۰۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخاست مشکل نشیند


من این جا هستم: t.me/minimugraphy

سعید
۱۴ مرداد ۹۶ ، ۰۲:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر