دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی ست
که اگر باز ستانند دو چندان گردد!
صائب تبریزی
دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی ست
که اگر باز ستانند دو چندان گردد!
صائب تبریزی
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﮐﺎﻣﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺣﻔﻆ ﺭﻭﺍﺑﻂ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﺍﺳﺖ ...
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﮐﻨﯿﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻫﯿﭻﮐﺲ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﻓﮑﺮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ...
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﻫﻤﻪﯼ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻃﺮﯾﻖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻬﻢﺗﺮﯾﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ...
ﻣﺎ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺷﺪﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮﻣﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ؛
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺎﺯ داشتیم...
ما فکر میکردیم مرد باید قوی باشد و از زن مراقبت کند؛
نمیدانستیم قرار است که ما از یکدیگر مراقبت کنیم....
ما فکر میکردیم اگر به دنبال اهداف شخصی و رشد خود باشیم بیوفایی است؛ نمیدانستیم بیش از حد به حریم یکدیگر وارد شدن چقدر میتواند خفقان آور باشد...
ما فکر میکردیم وقتی طرف مقابل رشد کند، تهدیدی برای دیگری است؛ نمیدانستیم هر کدام آن قدر خوب هستیم، که احساس تهدید شدن نکنیم...
فکر میکردیم هر کس در خواست کمک کند ضعیف است؛ نمیدانستیم همه به کمک نیاز دارند..
فکر میکردیم پول ما را ایمن میکند؛ نمیدانستیم که امنیت؛ یعنی بدانید که میتوانید زندگیتان را بسازید، و در کنارش مادیات هم قرار دارد..
فکر میکردیم دیگری به ما عشق نمیورزد؛ نمیدانستیم که ما عشق او را احساس نمیکنیم و نمی پذیریم...
او گمان میکرد من خوشحالم نمیدانست چقدر ترسیدم...
من گمان میکردم او خوشحال است؛ نمیدانستم چقدر ترسیده است... ما نمیدانستیم...ما فقط نمیدانستیم...
خیلی چیزها بود که نمیدانستیم...
ﺑﺎﺧﺘن ﯾﮏ ﻋﺸﻖ، یافتن ﯾﮏ ﺯﻧﺪﮔﯽ - ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺟﻔﺮﺯ
اتفاقاً آدم های بی بند و رها، آدم هایی که اوّل و آخرشون رو درست نمیدونن، بیشتر دنبال آرامشن. منتها آرامش واسشون چیزیه که اینجا پیدا نمی شه یا لااقل نوع مرغوبش پیدا نمی شه. واسه همینه فکر می کنن بهشون دوره. نهایتاً اینه که خسته می شن و آروم می گیرن... بعضی هم نه... ولی آرامش... اگه ازشون بپرسی که دارن یا نه، میگن فعلاً اونی که باید باشه، نُچ!
#ویولا
مگر نمی شود آدم سال های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟
سال بلوا
گاه گاهی که دلم می گیرد
به خودم می گویم:
در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
حس تنهای درونم می گوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سؤالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا...
اوّل و آخر با توست
و خداوند عشق است...
سهراب سپهری
همه ی دنیا پشت دره... دنیا همیشه اون ور در ایستاده!
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ آنچه ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻃﺒﻴﻌﺖ ﺍﻭ ﻫﻤﮕﻮﻥ ﺍﺳﺖ می فهمد ﻭ ﺍﺭﺝ می دهد.
کسی ﻛﻪ سطحی ﺍﺳﺖ ﭼﻴﺰﻫﺎی سطحی ﺭﺍ می پسندد، کسی ﻛﻪ ﻋﺎمی ﺍﺳﺖ ﭼﻴﺰﻫﺎی ﻋﺎﻣﻴﺎﻧﻪ ﺭﺍ، کسیﻛﻪ آﺷﻔﺘﻪ ﻓﻜﺮ ﺍﺳﺖ، ﺍﻓﻜﺎﺭ ﻣﻐﺸﻮﺵ ﺭﺍ، کسی ﻛﻪ ﺍﺑﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻣﻬﻤﻼﺕ ﺭﺍ.
آرتور شوپنهاور
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می کند. فکر می کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. امّا وقتی به آن می رسد می بیند که هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشمهایش چین افتاده، پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند.
همه ی ما در جوانی عاشق بوده ایم، عشق هایی که یکی یکی رفتند و تکّه ای از دل ما را با خود بردند.
همه ی جوان ها بالاخره یک روز عاشق می شوند ولی همه ی زندگی به همان عشق اوّل ختم نمی شود. معمولا آدم با عشق اوّلش ازدواج نمی کند، حتّی گاهی با او حرف هم نمی زند، امّا احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می کند.
عشق های دوران جوانی همین ستاره ها هستند و تو هر وقت به ستاره ها نگاه کنی، می فهمی که یک جایی، یک جایی از دنیا یک کسی هست که وقتی به تو فکر می کند ته قلبش گرم می شود.
چهل سالگى - ناهید طباطبایى
آمدم که بمانم یار شدن بلدی؟
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟
تو که ویرانه کننده است غمت می دانم
خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟
آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد
شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟
مرغ عشقی شده دل میل پریدن دارد
بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟
می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تو
در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟
اشک شب های سحر سوخته ام پیش کشت
تلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟
هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده
تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟
این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟
علی نیاکوئی لنگرودی
مردم همیشه آماده اند تا دفعه بعد دوباره گول بخورند.
قصر - فرانتس کافکا
از همه غم انگیز تر زمانیه که کسی که دوستش داری و هیچ تلاشی برای نگه داشتنت نمی کنه!
قهرمانان و گورها - ارنستو ساباتو
برای بعضی آدم ها به خصوص زن ها، ازدواج، حتّی یک ازدواج بدون خوشبختی مثل این، به منزله ی راه فرار از بدبختی های به مراتب بزرگتری است.
و پاسخی پژواک سان از کوه ها آمد - خالد حسینی
همیشه افراد ساکت را دوست داشته ام؛
هیچ گاه نمی فهمی در حال رقصیدن در رؤیای خویشند و یا سنگینی بار هستی را به دوش می کشند...
جان گرین
+ یک بلیط برای جهنّم لطفاً.
- متأسفم، همه قطارهایی که به جنوب می روند از قبل پر شده اند.
+ امشب هیچ وسیله دیگری حرکت نمی کند؟
- یک اتوبوس برای جهت مخالف داریم.
+ جای خالی دارد؟
- زیاد.