چهل سالگى
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می کند. فکر می کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. امّا وقتی به آن می رسد می بیند که هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشمهایش چین افتاده، پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند.
همه ی ما در جوانی عاشق بوده ایم، عشق هایی که یکی یکی رفتند و تکّه ای از دل ما را با خود بردند.
همه ی جوان ها بالاخره یک روز عاشق می شوند ولی همه ی زندگی به همان عشق اوّل ختم نمی شود. معمولا آدم با عشق اوّلش ازدواج نمی کند، حتّی گاهی با او حرف هم نمی زند، امّا احساس قشنگی است که همیشه خاطرات آدم را شیرین می کند.
عشق های دوران جوانی همین ستاره ها هستند و تو هر وقت به ستاره ها نگاه کنی، می فهمی که یک جایی، یک جایی از دنیا یک کسی هست که وقتی به تو فکر می کند ته قلبش گرم می شود.
چهل سالگى - ناهید طباطبایى